1 به دل بردن تو جانا! خوش دلیری که دایم با کمان و تیغ و تیری
2 دل فایز ببرد آن چشم شهلا نباشد رسم آهو شیرگیری
1 به سیر باغ رفتم باختم من نظر بر نوگلی انداختم من
2 الهی دیده فایز شود کور که دلبر آمد و نشناختم من
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند
1 دلم در نزد جانانست امشب چو مرغ نیم بریانست امشب
2 کبابی از دل فایز بسازید که سروناز مهمانست امشب