1 هرگز ز تو نگلسم محال است محال یا عهد توبشکنم خیال است خیال
2 بر تو نکنم دعوی خون دل خویش خون دل من بر تو حلال است حلال
1 ای چهره تو آینه صنع خدایی جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
2 آئینه همه چیز نماید به جز از جان تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
1 کجاست در همه ملک جهان سلیمانی که مهر دل نسپارد به دست شیطانی
2 به امر نافذ چون باد را دهد فرمان چرا نه دیو هوی راکند به زندانی
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد