-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد
2 مرا خیال بر آن داشته ست و ممکن نیست که گوهری چو تو در دستِ هر گدا افتد
3 به یادگار دلی داشتم فرستادم مده ز دست که چون زلف زیرِ پا افتد
4 به جای دیدۀ مایی هنوز نا دیده چه گونه باشد اگر دیده بر شما افتد
5 کمالِ عشق بود بی توسّطِ نظری که خاطری به دگر خاطر آشنا افتد
6 به جهد در نفکندیم صیدِ صحبتِ تو امیدوار توقّف کنیم تا افتد
7 بود که واسطه ای گردد این غزل وقتی بدین بهانه مگر خاطرت به ما افتد
8 بدین دیار در انداختیم شرحِ غمت هنوز باش که این قصّه تا کجا افتد
9 به نامه ای مکن از لطفِ خویش محرومم که محرمی چو نزاری به عمرها افتد