1 صبح است و نوای بلبلی می آید زان طره نسیم سنبلی می آید
2 همچون مژه در دیده ی ما جا دارد خاری که ازو بوی گلی می آید
1 ای قناعت مژدهای ده شاه هفت اقلیم را از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
2 میدود گر جانب گرداب دایم همچو موج از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را
1 ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما از روغن کمان تو روشن چراغ ما
2 با نکهت تو صحبت ما درگرفته است ای کاش بوی گل نخورد بر دماغ ما
1 شعله دارد ز تو آیین غضبناکی را اجل از طرز تو آموخته بی باکی را
2 ای جوانان، هنر از پیر بباید آموخت یاد گیرید ز ما مستی و بی باکی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به