ماهتابی هست و ابرش از جهان ملک خاتون غزل 1234

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده

1 ماهتابی هست و ابرش دست پیرامن زده در فراقش دست دل هرکس به پیراهن زده

2 گر نمی تابد مه رویش به ما تدبیر چیست آتش دل شعله های هجر در خرمن زده

3 گرچه طوفان فراق دوست کاری مشکلست امّت نوح پیمبر دست بر دامن زده

4 نرم می گردد به آتش آهن ای دلبر مگر آتش آن دل همانا سنگ بر آهن زده

5 گفتم آه آتشینم هم کند در وی اثر لعل روح افزای جانان آتشی در من زده

6 موسم نوروز در بستان ز باد صبحدم غنچه از غوغای بلبل چاک پیراهن زده

7 بلبل شوریده غوغا در جهان انداخته گل به حسن خویش مغرورست باری تن زده

عکس نوشته
کامنت
comment