منم که تاج سر چرخ خاک پای از جامی دیوان اشعار 8

منم که تاج سر چرخ خاک پای من است

1 منم که تاج سر چرخ خاک پای من است چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است

2 قطار روز و شب افتاده سایه و نوری ز اوج کنگره کاخ کبریای من است

3 به آفتاب کجا سر درآورم که چو او هزار خشت زر افتاده در فضای من است

4 ز ماه کاسه به کف هر شب از شهاب عصا فلک طواف کنان گرد در گدای من است

5 نه شب به ماه بود حاجت و نه روز به مهر چنین که روی زمین روشن از ضیای من است

6 ز یمن بزم شه و ساقیان حور نژاد حریم روضه رضوان حرمسرای من است

7 کند نزول ز من هر زمان به جای دگر چه لطف ها که ز هر منزلش به جای من است

عکس نوشته
کامنت
comment