منم که نقش توأم هرگز از جهان ملک خاتون غزل 371

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

منم که نقش توأم هرگز از خیال نرفت

1 منم که نقش توأم هرگز از خیال نرفت دو چشم بختم از آن چهره و جمال نرفت

2 ز جان ملول شدم در فراق یار و هنوز نگار مهوش من از سر ملال نرفت

3 به جان رسید مرا دل ز دست هجرانش به کوی دوست مرا جاده ی وصال نرفت

4 میان مجمع رندان و عاشقان رخش بجز حکایت آن خط و زلف و خال نرفت

5 به پیش لعل تو کانست مایه ای ز حیات حدیث باده و سرچشمه ی زلال نرفت

6 هر آنکه موی میانت بدید و قدّ چو سرو نبود آنکه شب و روز در خیال نرفت

عکس نوشته
کامنت
comment