- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم و گوشه تنهایی و بی یاری خویش گشته مشغول به کار خود و بیکاری خویش
2 ساکن کنجم و دیوانه شدهستم از چه از دل آزاری اصحاب و سبک باری خویش
3 شیوه ای هست مرا بی غرض از ای هم نفسان زود در هم شوم از فرط دل آزاری خویش
4 التفاتم نه به خود باشد و نه هم به کسی لاجرم ساخته ام با دل و دلداری خویش
5 من ز مبدای ازل مست و خراب آمده ام نتوانم که زنم لاف ز هشیاری خویش
6 بس که خواهم دل اصحاب بدست آوردن دل خود را یله کردم به جگر خواری خویش
7 با خرد راست بگوییم شده ام بیگانه از چه از کثرت اصحاب و ز بسیاری خویش
8 نه گرفتار چنانم که خلاصم باشد خجلم راستی از روی گرفتاری خویش
9 وای من تا به کی از دفتر و دیوان سیاه راستی سیر شدهستم ز سیه کاری خویش
10 از کسی نیست مرا شکر و شکایت خالی با نزاری نفسی می زنم از زاری خویش