آخر منم و لبی از حکیم نزاری قهستانی غزل 1282

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

آخر منم و لبی و جامی

1 آخر منم و لبی و جامی موقوف نی ام به ننگ و نامی

2 تشنیع چه می زنند بر من بی پال و پری میان دامی

3 هر گه که به لب رسید جانم حاصل شودم ز غیب کامی

4 از ملک جهان جز این ندارم ماییم مدام در مدامی

5 تا در نزند به مغزم آتش بیرون ننهم ز خویش گامی

6 واجب شده در سلوک عشاق از خویش کشیدن انتقامی

7 آنجا که بدو رسد نماند از ما نه نشانی و نه نامی

8 امشب چو گذر کنی به معراج ای باد بدو رسان سلامی

9 گو می آیم به میهمانت پرداخته دار خوش مقامی

10 هرجا به تکلف و تصرف در گردنم آمده ست وامی

11 باشد که خزینه دار لطفت زر بدهد و وا خرد غلامی

12 بنگر به کجا نزاری زار و آن گه ز که می دهد پیامی

13 آری نبود غریب از آن جا گر بنوازند ناتمامی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر