- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچو شمعم هست شبها بیرخ آن آفتاب دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب
2 بسته شد از چار حد بر من در وصلش که هست دل غمین خاطر حزین تن در بلاجان در عذاب
3 در زمین و آسمان دارند ز آب و تاب او آب شرم آئینه رو مهتاب خورشید اضطراب
4 سرو کی گیرد به گلشن جای سروی کش بود پیرهن گل سرسمن رخ نسترن خط مشگناب
5 تیره بختم آنقدر کز طالع من میشود نور ظلمت روز شب گوهر حجر دریا سراب
6 چون گرفتم دامنش مردم ز ناکامی که بود دست لرزان دل طپان من منفعل او در حجاب
7 مدعی از رشک بر در چون نمرد امشب که بود بزم دلکش باده بی غش یار سرخوش من خراب
8 سرمبادم کز گمانهای کجم آن سرور است سر گران لب پر گله گل رد عرق نرگس به خواب
9 محتشم دارد بتی بیرحم کاندر کیش اوست رحم ظلم احسان سیاست مهر کین گرمی عتاب