- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این منم خود را چنین در دست غم بگذاشته پای مال محنت و جور و ستم بگذاشته
2 دل به غربت داده و آرام جان در انتظار عهد او بشکسته و شرط قدم بگذاشته
3 قصه دردی از او هر شب صبا آرد به من حرف پنهان کرده و نقش قلم بگذاشته
4 دیده باشی نیک بختان ریاضت دیده را از پی اسلام تعظیم صنم بگذاشته
5 گر صنم آن است من خواهم پرستش کردنش ملت و اسلام را بینی به هم بگذاشته
6 هر زمان جانی دگر بخشد رقیبان را حبیب از وجود خویش ما را در عدم بگذاشته
7 عشق را فرمود تا بنمود قلب ما به خلق عقل را حیران چو سکه بردرم بگذاشته
8 لشکر سودا به غوغا بر سد ما تاخته در میان خلق ما را چون علم بگذاشته
9 این نه شرط دوستی باشد که دل بازش دهد چون نزاری هم دمی را در ندم بگذاشته