- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این ناکسان که کوس بزرگی همی زنند ممتاز نیستند ز کس جز به مال خوبش
2 بستان و باغ دارند اما نمیدهند هرگز یکی چغاله به طفل چغال خویش
3 خاتون اگر خیال خیاری کند، نهد سر چونخیار بر سر فکر و خیال خویش
4 محصول باغ و باغچهٔ خانه را دهند بقال راکه بارکند بر بغال خویش
5 وز بهر اهل خانه فرستدگه غروب زانگور غژم گشته و آلوی کال خویش
6 چون کوت کش بیاورد از بهر باغ کوت مزدیش نیست تا نتکاند جوال خویش
7 حمالی ار زغال بیارد برایشان باید که خاکه بسترد از دست و بال خویش
8 ور دست و بال او نشد ازگرد خاکه پاک بایست یک درم فکند از زغال خویش
9 گر سائلی بخواهد از آن قوم حاجتی نادم کنندش از جبروت و نکال خوبش
10 چیزی طلب کنند ز سائل به دست مزد گر خواست پس بگیرد از آنان سؤال خویش
11 اندر پیش دوند و بلیسند دست و پاش بینند اگر یکی مگس اندر مبال خوبش
12 چون گربهٔ گرسنه که جسته است طعمهای غرند پای سفره به اهل و عیال خوبش
13 یک لقمه نان خود را دارد عزیزتر از دختر و زن و پسر و عم و خال خویش
14 آنان که فکر لقمهٔ نانشان بهسر پزند جان مینهند بر سر فکر محال خوبش
15 کاش این مواظبت که زنان حرام خود دارند، داشتند ز جفت حلال خویش!