🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل
کمال‌الدین اسماعیل

درست گشت همانا از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 111

قصیده 111 ام از 1618 قصاید

درست گشت همانا شکستگّی منش

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63

1 درست گشت همانا شکستگّی منش که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش

2 دل شکسته بزلفش اگر برآغالی کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش

3 دگر ندید کسی تندرست زلفش را ز عهد آنکه خوش آمد شکست عهدمنش

4 دلم نشست ز گرد هوای او بر باد چو دید گرد ز عنبر نشسته بر سمنش

5 چو سایه پیش رخش خاک بر دهان فکند گر آفتاب به بیند میان انجمنش

6 ندانم این همه درپاشی از کجا کردی؟ اگر بچشم من اندر نیامدی دهنش

7 زجای خود برود سرو و جای آن باشد چو در چمن بخرامد قد چونارونش

8 دلم چنان برخ و خال او برآشفتست که شد چو لاله رخ و خال پاره یی زتنش

9 بخون من ز چه شد تشنه چشم بی آبش ؟ چو برد آب همه چشمه ها چه ذقنش

10 در آب روشن اگر دیده یی تو سنگ سیاه بیا ببین دل او در بر چو یاسمنش

11 صبا بعهد رخش بر چمن نمی گذرد که نیست بارخ او بیش برگ نسترنش

12 اگر نه لاله و گل گشته اند خوار و خجل ز شرم آنکه بدیدند مست در چمنش

13 کله ز بهر چه بر خاک می زند لاله ؟ گل از برای چه صد پاره کرد پیرهنش؟

14 بریخت خون جهانیّ و خود چه ها کردی اگر نبودی بیمار چشم تیغ زنش

15 ز خواب خوش چو بمالید دیده را گفتم که نیک دادی مالش بدست خویشتنش

16 دهان پسته بدرّم برآورم مغزش اگر بخندد پیش لب شکر سخنش

17 بمدح مکرم عالم مگر زبان بگشاد که کرده اند دهان پر ز گوهر عدنش

18 جهان لطف و کرم کارساز ترک و عجم پناه تیغ و قلم و سرور بزرگ منش

19 ضیاء ملّت و دین احمد ابی بکر آنک چو احمدست و چو بکر سرت حسنش

20 چو بر مصالح ملکست همتّش مقصور گرفت شاه جهان مستشار مؤتمنش

21 زمن شود چو زمین آسمان ز سطوت او اگر نباشد بر وفق جنبش ز منش

22 چو مشک را جگر از بوی زلف او بر سوخت خطا بود که کنم نام نافۀ ختنش

23 لطیف تر ز خیالست در دماغ عدو اگر چه هست گران گرز استخوان شکنش

24 پیاده شاه فلک در رکاب او بدود بهر کجا که رخ آورد اسب پیل تنش

25 ز بهر خدمتی از بهر قبضۀ شمشیر فلک ز شکل ثریّا همی دهد سفنش

26 همی نزید گردنکشی کمندی را که داد تاب و توان بازوی عدو فکنش

27 زهی ضمیر فلک یش فکرت تو چنانک یکیست باطن اسرار و ظاهر علنش

28 کجا شدی سر تیغ تو در سر دشمن اگر نپختی سودای مغز پر فتنش

29 شگفت نیست که تیغ تو قطره آبست چو از کف تو بدریا درون بود وطنش

30 در سرای کسی کو در خلاف تو زد سبک بود که شود عنکبوت پرده تنش

31 چو خصم مرغ دلت را اجل کند بریان بود زخشم تو آتش، زرمح باب زنش

32 منافقی که زتو طاغیست چون زنبور چو کرم پیله قزا کند خودشو کفنش

33 عدو چو شمع بروزست ، کشتنش شاید که کنده باشد بر پای و بر گلور سنش

34 فلک بر اهل هنرزان نمی کند سر راست که همّت تو دوتا کرد پشت از مننش

35 چو شد بنان تو بر لاغری کلک سوار ز زنگبار بود تا بروم تاختنش

36 چو سر برآرد کلکت ز چاه ظلمانی بود مطالع انوار جای دم زدنش

37 بکارنامۀ مهر تو روح برکارست وگرنه صرف کنند از ولایت بدنش

38 ز بهر خدمتی از بهر قبضۀ شمشیر فلک ز شکل ثریا همی دهد سفنش

39 همی نزید گردنکشی کمندی را که داد تاب و توان بازوی عدو فکنش

40 زهی ضمیر فلک یش فکرت تو چنانک یکیست باطن اسرار و ظاهر علنش

41 کجا شدی سر تیغ تو در سر دشمن اگر نپخی سودای مغز پر فتنش

42 شگفت نیست که تیغ تو قطره آبست چو از کف تو بدریا درون بود وطنش

43 در سرای کسی کو در خلاف تو زد سبک بود که شود عنکبوت پرده تنش

44 چو خصم مرغ دلت را اجل کند بریان بود زخشم تو آتش زرمح باب زنش

45 منافقی که رتو طاغیست چون زنبور چو کرم پیله قزا کند خودشو کفنش

46 عدو چو شمع بروزست ، کشتنش شاید که کنده باشد ب رپای و بر گلور سنش

47 فلک بر اهل هنرزان نمی کند سر راست که همت تو دوتا کرد پشت از مننش

48 چو شد بنان تو بر لاغری کلک سوار زنگبار بود تا بروم تاختنش

49 چو سر برآرد کلکت ز چاه ظلمانی بود مطالع انوار جای دم زدنش

50 بکارنامۀ مهر تو روح برکارست وگرنه صرف کنند از ولایت بدنش

51 عقیق را جگرازبیم خنجرت خون شد چو اوفتاد گذر بر معادن یمنش

52 اگر پرد بپر کرکسان چو تیر عدوت کند دو زاغ کمان توطعمۀ زغنش

53 زهی که اهل هنر را فنون انعامت خلاص داد ز چنگ سپهر و مکر و فنش

54 چو شمع هر که زبان آوری کند دعوی بگاه مدح تو یابند عاجز لگنش

55 چو خار گلبن دانش نهاد بی برگی صریر کلک تو گرددنوای خارکنش

56 بفرّ مدح تو شد گفته این قصیده که خواست بامتحان ز من خسته جانن ممتحنش

57 تواردی مگر افتاده بود در مطلع بدین سبب رقمی از قصور بر مزنش

58 ظهیر اگر چه که صراف نقد اشعارست گمان مبر که زند بنده قلب بر سخنش

59 که گاه فکرت اگر بنات نعش خورم بنوک کلک بنظم آورم چنان پرنش

60 اگر خوشست چو خط پیش روی میدارش پس ارکژست تو چون زلف برقفا فکنش

61 بجز قبول تو حقّا اگر قبول کنم و گر دهند مه و آفتاب در ثمنش

62 چو نور یافت ز نام تو کار بنده سزد اگر شود سپری ظلمت شب محنش

63 دعای بنده چه حاجت کمال جاه ترا که همرهست همه جا دعای مردوزنش

کمال‌الدین اسماعیل از شاعران بزرگ قرن 7 هجری می باشد و سبک شعری ایشان عراقی است.
ادامه توضیحات شاعر
اثر درست گشت همانا شکستگّی منش قصیده 111 ام از 1618 قصاید کمال‌الدین اسماعیل می باشد
شعر قالب : قصیده سبک : عراقی
عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر درست گشت همانا شکستگّی منش

شاعر شعر درست گشت همانا شکستگّی منش چه کسی است ؟

شاعر شعر درست گشت همانا شکستگّی منش کمال‌الدین اسماعیل می باشد.

شعر درست گشت همانا شکستگّی منش در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر درست گشت همانا شکستگّی منش چیست ؟

قالب شعر درست گشت همانا شکستگّی منش قصیده است

سبک شعر درست گشت همانا شکستگّی منش چیست ؟

سبک شعر درست گشت همانا شکستگّی منش سبک عراقی است

مضمون اصلی شعر درست گشت همانا شکستگّی منش چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.
کمال‌الدین اسماعیل

درست گشت همانا از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 111

قصیده 111 ام از 1618 قصاید
بنر