1 بی روی توام هست ملالی که مپرس وز زندگی خود انفعالی که مپرس
2 هر لحظه چه پرسی که بگو حال تو چیست؟ دور از تو افتادهام به حالی که مپرس
1 ای شهسوار حسن، سر افراز کن مرا ای من سگت، بسوی خود آواز کن مرا
2 تا با تو راز گویم و فارغ شوم دمی بهر خدا، که همدم و همراز کن مرا
1 گر دعای دردمندان مستجابست، ای حبیب از خدا هرگز نخواهم خواست جز مرگ رقیب
2 درد بیماری و اندوه غریبی مشکلست وای مسکینی که هم بیمار باشد هم غریب!
1 یارب! غم ما را که بعرض تو رساند؟ کانجا که تویی باد رسیدن نتواند
2 خاکم چو برد باد، پریشان شوم از غم کز من بتو ناگاه غباری برساند