بی‌غیر میسر شودت گر از آشفتهٔ شیرازی غزل 1178

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بی‌غیر میسر شودت گر لب کشتی

1 بی‌غیر میسر شودت گر لب کشتی با غیر از آن به که برندت به بهشتی

2 غلمان چو ندیم است بهر گوشه بهشت است بی‌دوست بگویید چه حور و چه بهشتی

3 ناچار بود منزل تو روضه رضوان آن دم که در آغوش کشی حورسرشتی

4 مقصود زیاری است که هر خانه تجلی است چون ره به حرم نیست کنم طوف کنشتی

5 ای کنگره کاخ تو رفته به ثریا فردات به ایوان که ببستند که خشتی

6 زآیینه صافی چه کدورت بری ای دل کای زنگی بد روی زآغاز تو زشتی

7 ای دست خدا دست به دامان تو دارم تا نامه آشفته‌ات از سر بنوشتی

عکس نوشته
کامنت
comment