1 مرا دستی است بالا دست گردون که نتوان ز آستینش کرد بیرون
2 منم بر درگهش چون حلقه بر در نه دست اندرون نه پای بیرون
3 هژبرانند اینجٰا خفته در خاک دلیرانند اینجٰا غرقه در خون
4 تن بیجان چگونه زنده ماند رضی بی او بگو چون زندهای چون
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 شوری نهچنان گرفت ما را کز دست توان گرفت ما را
2 ما هیچ گرفتهایم از او او هیچ از آن گرفت ما را
1 چون بادگری سر نکند راه عدم را داد است بگوئید عرب را و عجم را
2 بگرفته همه اهل جهان را غم راحت یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را
1 تا گلگون اشک و چهره کاهی نشود دل مشرق انوار الهی نشود
2 سالک که ز سر خویش واقف گردد او عارف اسرار کماهی نشود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **