-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم
2 با او شبی می خوردهام، نبود عجب کز یاد آن چشمم چو بر ساغر فتد، همچون حباب از خود روم
3 در خواب او را دیدهام، صدبار در هر ساعتی از شوق بستر افکنم افتم چو خواب از خود روم
4 تا کی درین نخجیرگاه از شوق صید آرزو هرگاه تیری افکنم همچون شهاب از خود روم
5 در آتش عشق بتان، دل را به حسرت سوختم اکنون ز هرجا بشنوم بوی کباب از خود روم
6 از شوق مشکین کاکلی در باغ و بستان چون سلیم بینم چو شاخ سنبلی در پیچ و تاب، از خود روم