1 خوش آن که شراب همتم مست کند آوازهٔ امید مرا پست کند
2 گر دست زنم به کام، در دست دگر شمشیر دهم که قطع آن دست کند
1 غزلی گفتهام آن باعث گفتار کجاست نوگلی چیدهام آن گوشهٔ دستار کجاست
2 یک سبو می به در صومعه آرم که دگر میفروشان بستانند که بازار کجاست
1 گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست
2 تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست
1 از بس که جور کرد به دل غم که آشناست داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست
2 تا طی کنند بی ادبان وادی غرور بیگانگی نموده به محرم که آشناست