خوش آن که وقت گل لب جویی گرفته است از جامی غزل 185

خوش آن که وقت گل لب جویی گرفته است

1 خوش آن که وقت گل لب جویی گرفته است در پای سرو دست سبویی گرفته است

2 جعد بنفشه را که چمن مشکبوی ازوست بر بوی زلف غالیه بویی گرفته است

3 از جنگ و آشتی کسان می رمد دلم تا خو به مهر عربده جویی گرفته است

4 کس راه عندلیب نزد در حریم باغ جز گل که از تو رنگی و بویی گرفته است

5 چون تابم از تو روی که بر من بلای عشق راه خلاصی از همه سویی گرفته است

6 جان را خجسته باد به شهر عدم سفر جان را خجسته باد به شهر عدم سفر

7 جامی چه مرد گوشه عزلت چنین که باز از دست داده دل سر کویی گرفته است

عکس نوشته
کامنت
comment