خوش است بر لبِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1053

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

خوش است بر لبِ قلزم نشسته در باکو

1 خوش است بر لبِ قلزم نشسته در باکو به یادِ رویِ تو ساغر به دست امّا کو

2 شرابِ راوق و آوازِ چنگ و ضربِ اصول من و تو و دو حریفِ دگر دریغا کو

3 به کامِ دل ز فلک داد عیش بستانیم به یک صبوح ولی مجلسی مهیّا کو

4 چه چاره کردم و دریا نمی شود مغلوب که در کشم به دمی کشتیِ چو دریا کو

5 شدم نزار چو سوزن در انتظارِ خلاص سری ز رشتۀ این انتظار پیدا کو

6 ز هر مراد توان بهره برگرفت به صبر بلی به صبر ولی خاطر شکیبا کو

7 اگر ثباتِ قدم را به خویشتن داری دلی به کار شود، دل کجاست ما را کو

8 سیاه شد جگرم بس که خویشتن دیدم ز خویشتن بَسَم آخر دلِ مصفّا کو

9 به نقدِ وقت قناعت کنم که «اَین الوقت» گذشت دی و نزاری امیدِ فردا کو

عکس نوشته
کامنت
comment