-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد ز شور مستیش هر لحظه شوری در جهان افتد
2 چو دارد مغبچه جام می و پیر مغان لعلش گه این را گرد سر گردد گهی در پای آن افتد
3 ازین دیر کهن رانم سخن کافزایدش حیرت مسیح ار پهلویم در مجلسی همداستان افتد
4 ز استغنا ز خاک ره تکبر بینمش صد ره فلک را کار اگر با این ضعیف ناتوان افتد
5 ز ضعفم گر کشی ای مغبچه هم بر سر کویت مبادا جز سگان دیر را این استخوان افتد
6 ز سر وحدتم در دیر جو رمزی نه در مسجد نمیخواهم که این راز نهان در هر زبان افتد
7 شفقگون باده ام را گر به خون گردون مبدل کرد شفق سان شعله آهی کشم کآتش در آن افتد
8 من از ساقی گلرخ باده چون ارغوان خواهم کجا در باغ چشمم یا به گل یا ارغوان افتد
9 نشد حاصل چو در زهد و ورع مقصود فانی را عجب نبود که در دشت فنا بیخانمان افتد