- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تازه و خرمست چون رخ یار صحن گیتی ز رنگ و بوی بهار
2 دشت را از زمردست بساط کوه را پر زبرجدست کنار
3 گشت گوئی ز بیح مینا رنگ هست گوئی ز شاخ مرجان بار
4 آب و خاک چمن کز او خجلند آب حیوان و در دریا بار
5 کان یاقوت، آفتاب فروغ گهر بحر ناپدید کنار
6 تا ز عکس سمن در آب روان تافتند انجم و فلک سیار
7 چتر بیجاده منبع لؤلؤست تخت پیروزه معدن دینار
8 شاخ گوهر فشان چو بر سر کشت گوهر شاهوار کرد نثار
9 کرده بر جویبار کبک و تذرو همچو نسرین بر مجره گذار
10 جنبش باد و ساحت چمنست طره چین غیرت فرخار
11 برگ نسرین و شاخ شمشادند رخ زیبا و طره دلدار
12 سرود در حالتست از آنکه نواخت صوت موسیچه ساز موسیقار
13 زین سپس عقل را کند سرمست بعد از این مست را کند هشیار
14 لحن قمری و بلبل از بستان صوت دراج و تیهو از کهسار
15 نال را، راست اعتدال چو بست فارغ البال بر میان زنار
16 لاله و سوسن اندرین سخنند ده دل و صد زبان چو توش و هزار
17 سرخ بید ار تشبهی می کرد ببد اندیش خواجه بی هنجار
18 چون رگش برکشید چرخ از پوست در پی اش خون فسرده شد ناچار
19 دی ز دست چنار، فاخته ای بلبلی را که بود همدم خار
20 گفت: در بزم لعبتان چمن که سمن ساعدند و لاله عذار
21 ساغر غنچه نارسیده هنوز چشم نرگس چراست مست خمار
22 گوش بلبل چو نام غنچه شنید کرد در آن میانه ناله ی زار
23 گفت دست چنار بالا بود در چمن تا بد است در همه کار
24 لیک ازینسان که بید تیغ کشید باد باشد کنون بدست چنار
25 گرچه بی روی دلبر از دل و جان گشته ام سیر و بوده ام بیزار
26 بر سریر چمن چو؛ سایه فکند گهر تاج غنچه دیگر بار
27 زین سپس دست ما و دامن دوست پس ازین گوش ما و حلقه یار
28 باد گوهر فشان و عنبر سای که چمنراست کاروان سالار
29 باز بیاع درّ و گوهر و مشک در هوا می کند قطار، قطار
30 گوئی از نوک کلک صدر جهان اثری یافتند باد و بهار
31 کاستین صبا و دست سحاب عنبر افشان شدست و گوهر بار
32 معنی احتشام جنبش چرخ صورت اهتمام ایزد بار
33 صاحب اعظم، آصف ایام داور ملک و داد بخش دیار
34 صدر دنیا جمال دین، یحیی سبب دور گنبد داور
35 آن سپهر سخا و عالم فضل آن زمین ثبات و کوه وقار
36 آن در جاهش آسمان تعظیم و آن در جودش آفتاب عیار
37 هست در صدر ملک مسند حکم ز اختیار مسببین مختار
38 درگهش مأمن اولوالالباب حضرتش کعبه اوالوالابصار
39 ای فلک را بحکمت استحکام وی جهانرا بعدلت استظهار
40 حکم تو عقل و عقل را، قانون عدل تو دین و ملک را معمار
41 آسمانیست، آسمان ترکیب آسمانیست و آفتاب شعار
42 صورت از رفعت و درت ز احسان لفظت از حکمت و دلت ز انوار
43 یا یسار و یمین و معدن و بحر دهر نشناخته یمین و یسار
44 به یسار تو کرده یاد یمین به یمین تو کسب کرده یسار
45 الحق آب دوات عالی تست که ز آب حیاتش آید عار
46 انتظام قواعد احکام امتزاج نتایج افکار
47 چمن منصب وزارت را شبنمی زو و عالمی ازهار
48 شجر جویبار دولت را زو نسیمی و یک جهان انوار
49 گنج گوهر شود ز فضله ی او سطح اوراق و گردش طومار
50 آب کوثر بریزد از اثرش سیر آن ابر آسمان کردار
51 در نهان خانه ی ازل دل تست مخزن زار و وحی بی اغیار
52 گرچه ارواح در مدارج قدس دائماً صائمند در اخبار
53 روح قدسی بترک لفظ تو کرد همچو عبسی بترک روح اقطار
54 ابر دستت چو گوهر افشاند سیر آن دین پناه و دنیا دار
55 خرد پیر نفس ناطقه را گوید ای موجب مسیر و مدار
56 تجدید مطلع چیست آن پیکر نحیف و نزار
57 که دهد ملک را نظام و قرار هم سحابیست آسمان تأثیر
58 هم شهابیست آفتاب آثار می نهد بر خط نظام جهان
59 سر اندیشه کبار و صغار بس که آورد شب بروز چو صبح
60 در سواد امور لیل و نهار طره شب فکند بر رخ روز
61 روز روشن نمود در شب تار گاه چون طوطئی که تازه شود
62 نسق دین و ملکش از منقار گه فشاند ز مشک بر رخ سیم
63 آب حیوان بیمن حرجوار معجز دست خواجه اش بمسیر
64 می کند سر بریده وحی گذار روح گویا چو وصف خامه شنید
65 گفت کای نقد کون را معیار کلک دستور باشد اینکه ز دست
66 عدل را بر در ستم مسمار آنکه در بندگیش خامه چو دید
67 کاسمانها همی کنند اقرار بست پیش انامل خلقش
68 پیکر او کمر دو پیکر وار صاحب عادل، آفتاب صدور
69 جان دولت، جهان عز و فخار موجب هفت از استدارت نه
70 غرض پنج از امتزاج چهار تاج دین داوری که دورانراست
71 بر زمین کفایتش رخسار آنکه در خلقتش خدای جهان
72 نظم دنیا و دین بکرد اظهار خاکپای زمین حضرت اوست
73 فلک تند و عالم غدّار ای قضا قدرت، قدر تقدیر
74 وی فلک همت ملک دیدار فخر اولاد آدمی، بهنر
75 صدر ابناء عالمی، بتبار تا زمان را زمان دولت توست
76 وقت انعام و موسم ادرار کرم خلقت از جهان برداشت
77 رسم بیداد و عادت آزار هیچکس را بقدر خوار نکرد
78 دمبدم داد عیش داد بکار دین پناها چو لطف طبع تر است
79 کرمت در دیار و دین دیار هم در اثنای مدح تو غزلی
80 خواستم تا ادا کنم خوش و خوار تجدید مطلع
81 کای پریچهره مست خواب و خمار ای تو بهتر ز لعبتان تتار
82 مقد لؤلؤ نموده از یاقوت لعل شکر گشاده از گفتار
83 آب حیوانش بر دو گوشه ی لعل نظم پروپنش در دو دانه فار
84 سمنش رخ کشیده در سنبل سنبلش رنگ داده بر گلنار
85 کرده بر طرف آفتاب پدید سیر ماهش هلالی از زنگار
86 رخش از زلف ماه در عقرب زلفش از چهره مار در گلزار
87 عار او در پناه بدر منیر ماه او در ثعاب مشک تتار
88 آفت از شور سنبلش در شهر فتنه از دست نرگسش در کار
89 ساغری نیم مست عربده جو هندوئی پیچ پیچ و آینه دار
90 با رخی کافتاب پیش رخش کرد از شرم روی در دیوار
91 از در حجره ام در آمد و گفت کای بر اسب سخن چو روح سوار
92 گرچه امروز در بساط زمین جز تو کس را نباشد این احضار
93 که کند کشف در معانی بکر تا حجاب تراکم اطوار
94 خرده بین ضمیر وقادش در پس پرده های غیب اسرار
95 بیتکی چند کرده ام ترکیب به ز ترکیب عذب تو بسیار
96 در مدیح پناه پشت صدور آن زمین حلم آسمان مقدار
97 صاحب تیغ و خامه کز قلمش خضر ز آب حیات کرده کنار
98 صدر اعظم شهاب دولت و دین قبله قدوه و صدور کیار
99 گهر نظم آبدار مرا بزبانی چو آب گوهربار
100 بر خداوند خویش خواند و بداد داد این قطعه آن بت عیار
101 تجدید مطلع کای ضمیرت با بر گوهر بار
102 برده تاب نجوم و آب بحار سخنت راز وحی را تفسیر
103 قلمت نقش غیر را پرگار گفت از جود، حاتم طائی
104 دلت از علم، حیدر (ع) کرار اولیای ترا ز گردش چرخ
105 دیده ی بخت جاودان بیدار روز جاه تو زیور ایام
106 دور حکم تو زبده ی ادوار هم ز دست تو برق گوهر فتح
107 روز بدخواه کرده روز شمار هم ز شست تو مرغ دانه ی روح
108 چار پر گشته وانگهی طیار روز هیجا چو بر کشد ز نیام
109 دست شمشیر خسروان آثار گر نگردد ز بیم او پنهان
110 گر نخواهد ز تاب او زنهار بگسلد روح روزگار ز جسم
111 بر کشد پود کائنات ز تاب بر سر بدسکال دین چو نهد
112 آب رخسارش آتشین دستار همه دشوار ملک ازو آسان
113 همه آسان خلق ازو دشوار نیم جان گوید از زبان عدوت
114 چون بر آری روانش از بن و بار مرگ را شد روان ز نایره آب
115 اجل آمد برون ز پوست چو مار گرچه دریای خون بجوش آورد
116 بر در کازرون گه پیکار گرچه در پای کرد کوه هنوز
117 موج خون زو همی رسد به حصار قطره آب باشد اندر بحر
118 در کفش روز رزم و ساعت کار دامنش پر ز گوهر است که هست
119 روز رزم تواش بدریا بار ای بفضل و بزرگی از وزراء
120 گشته ممتاز و در زمانه مشار بی تکلف بپایه تو، که باد
121 درت از جاه وجود برخوردار دستم طبعم نمی رسد که رسید
122 تا بافلاک پایه اشعار هنرت چون مکارم صدریست
123 بر تر از ذروه ی قیاس شمار که فرود زمین حضرت اوست
124 اوج قدر اکابر و اخیار سعد دین، فضل زمان و زمین
125 همچو من عاجز از ثناش هزار دین پناهی که نوک خامه اوست
126 فیض بخش خرد پذیر فتاد ای ز آب زمین دولت تو
127 پر ز نورند انجم سیار وی که بی نظم و نثر تو نبود
128 عالم علمرا شعا رود ثار ای بتحسین زبان تیر سپهر
129 برده از خامه تو چون سوفار علم، اندر هوای سایه تست
130 سایه بر وی فکن، بهانه میار اندرین هفته همتت که سپهر
131 باد مأمور امر او هموار با خود از روی تجربت می گفت
132 کای دل عیش جوی باده گسار گرچه هنگام عشرتست و صبوح
133 خاصه با نعمه ی چکاوک و سار گرچه سرمست رنگ و بوی گلند
134 تخت بزاز و کلبه عطار بی رضای خدایگان صدور
135 نبود فیض روح نوش گذار گرچه جز غم نبوده حاصل عمر
136 سر از آن چون بدین رسد بردار در گرفت این حدیت و حالی گشت
137 قدم همت سپهر سپار ای سحاب مطیر کلک تو را
138 درّ مکنون مقاطر اقطار وی فسرده ز بخششت کانرا
139 خون یاقوت در تن احجار تجدید مطلع
140 آمدم با ثنای صدر کبار مرکز فرد را محیط و مدار
141 شرف الدین علی که در همه عمر درس تکریم او کنم تکرار
142 نگذارم بصد هر از قران شکر عشر عشیری از اعشار
143 آنکه دست و دل مبارک اوست منبع جود و معدن ایثار
144 و آنکه با یاد بزم خرم او مدد جان دهد عقیق عقار
145 ای پناه تو مأمن ایام وی جناب تو کعبه زوّار
146 دشمنت گرچه آدمی است، بشکل زینهارش بآدمی، مشمار
147 کآدم اندر ولایت اولاد کند از ننگ نسبتش انکار
148 روز خصمت سیاه باد، چو قیر روی بختت سپید باد، چو قار
149 کمر دشمنت ز دوران تنگ افسر خصمت از سپهر افسار
150 تا بتا بند تازه و سر سبز شاخ بی بیخ و بیخ بی اشجار
151 شاخ تعظیم مقتدای جهان باد سر سبز و تازه از بن و بار
152 باد مأمور امر تو همه چیز هفت چرخت چو هفت خدمتکار
153 بافته ز آب و جاه و رونق و قدر در پناه کمال این هر چار
154 ساعد و گوش و گردن و سرملک افسر و طوق و گوشوار و سوار
155 در شان ساخته بطالع سعد کار امسال اولیاء همه پار