دور است و همین باغ و بهاری و دگر از سعیدا غزل 197

دور است و همین باغ و بهاری و دگر هیچ

1 دور است و همین باغ و بهاری و دگر هیچ ماییم و کف دست نگاری و دگر هیچ

2 زهاد ندارند جز این نقد و قماشی صد دانهٔ تسبیح شماری و دگر هیچ

3 ز اسباب جهان دوست نداریم جز این سه جام می و یاری و کناری و دگر هیچ

4 همچون جرس ای کعبهٔ مقصود در این راه داریم همین ناله و زاری و دگر هیچ

5 می گفت به گل بلبل مسکین که در این باغ ماییم و همین زحمت خاری و دگر هیچ

6 معذور که چون روی نمایی به خلایق ماییم و همین جان نثاری و دگر هیچ

7 غیر از تن افسرده نداریم پناهی ماییم و همین کهنه حصاری و دگر هیچ

8 بر عمر مکن تکیه بزن نقش بر آبی دور است و شش و پنج قماری و دگر هیچ

9 زان عمر گرانمایه به اینیم تسلی گاهی نظر از راهگذاری و دگر هیچ

10 ز این راه رسیدند به مردی همه لیکن ماییم و همین گرد و غباری و دگر هیچ

11 صد شکر که داریم چو سیماب سعیدا در چاه غمش صبر و قراری و دگر هیچ

عکس نوشته
کامنت
comment