شب عیدست و ما عاشق، چه گویم از قاسم انوار غزل 624

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟

1 شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟ به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری

2 تو خدمت می‌کنی حق را، برای «جنت الماوی » برو، جان عزیز من، نه‌ای عاشق، که مزدوری

3 ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی نمی‌بینم ترا عیبی به جز سودای مغروری

4 کسی را در جهان نبود، وگر باشد نهان نبود چنین سرمست و هشیاری، چنین مستی و مستوری

5 ز دست توبه و تقوی دل مسکین به جان آمد بیار، ای ساقی باقی، بیار آن جام منصوری

6 خطابش را نمی‌دانی، جمالش را نمی‌بینی بدین خوبی و زیبایی، عجب دوری، عجب کوری!

7 اگر چون قاسمی گردی فنا مقبول جانانی وگرنه همچو محرومان ز سِرِّ این سخن دوری

عکس نوشته
کامنت
comment