عیدست، برون آی، که حیران از هلالی جغتایی غزل 233

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

عیدست، برون آی، که حیران تو گردم

1 عیدست، برون آی، که حیران تو گردم قربان خودم ساز، که قربان تو گردم

2 خاکم برهت، جلوه کنان، رخش برانگیز تا خیزم و گرد سر میدان تو گردم

3 جمعیت آسوده دلان از دل جمعست جمعیت من آن که، پریشان تو گردم

4 زین گونه که از شادی وصلت خبری نیست مشکل که خلاص از غم هجران تو گردم

5 من عاجزم از خدمت مهمان خیالت این خود چه خیالست که مهمان تو گردم؟

6 تا یافتم از شادی وصل تو حیاتی ترسم که: هلاک از غم هجران تو گردم

7 بر خاک درت من که و تشریف غلامی؟ ای کاش! توانم سگ دربان تو گردم

8 گفتی که: بجان بنده ما باش، هلالی تا جان بودم بنده فرمان تو گردم

عکس نوشته
کامنت
comment