1 سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است
2 کار دست انداز حسن او زبس بالا گرفت بارها خورشید را از سر کله دزدیده است
1 چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
2 به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
1 کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا
2 دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا
1 زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها
2 به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها