1 از شام سر زلف تو صبحم شامست پختم هوس لب تو لیکن خامست
2 چشمت نظری نکرد در حال جهان بیچاره به هرزه در جهان بدنامست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بدار ای نازنین یار از جفا دست که بر وصلت نمی باشد مرا دست
2 طبیب من به حالم رحمتی کن که در دردت ندارم بر دوا دست
1 اسباب جهان نیست میسّر دل ما را آخر که کند حل به جهان مشکل ما را
2 بر درد دل خلق جهانی چو طبیبی از لطف دوایی بکن آخر دل ما را
1 ترک وصل یار گفتن مشکلست درد عشقش را نهفتن مشکلست
2 سهل باشد پیش ما جور رقیب از سر کوی تو رفتن مشکلست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به