1 تاریک شد از هجر دل افروزم، روز شب نیز شد از آه جهان سوزم، روز
2 شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم اکنون نه شبم شب است، نه روزم روز
1 تا کی باشی ز عافیت در پرهیز با خلق به آشتی و با خود به ستیز؟
2 ای خفتهٔ بی خبر اگر مرده نهای روز آمد و رفت، تا به کی خُسبی؟ خیز!
1 ای ذات تو در دو کون مقصود وجود نام تو محمد و مقامت محمود
2 دل بر لب دریای شفاعت بستم زان روی روان می کنم از دیده دو رود
1 ای از تو همیشه کار پندار به برگ در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ
2 کای برشده بر هوا، ز گرمی چو بخار باز آی به خاک سرد گشته چو تگرگ