1 دور از رخ تو منم ز جان بگذشته صد نامه غم ز خون دل بنوشته
2 گاهی جگرم ز دست دل خون گشته گاهی دلم از خون جگر آغشته
1 عارفی از ظلمت شب نور یاب دیده فرو بست به کلی ز خواب
2 شب که ز خورشید نظر دوختی شمع نظر تا سحر افروختی
1 کوهکن کانبازی پرویز کرد روی در شیرین شورانگیز کرد
2 دید شیرین سوی خود میل دلش شد به حکم آنکه دانی مایلش
1 خواجه ای کش خیل شاهان بنده اند حلقه حکمش به گوش افکنده اند
2 مقبلان را قبله جان روی اوست کعبه امید خاک کوی اوست