1 مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست
2 یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار غیر این روزنهٔ فیض، در بازی نیست
3 آنکه یک عمر، در این تنگ قفس داشت مرا گیرم آزاد کند، قوت پروازی نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آلودهای به خون من جان نثار دست کارم تمام تا نکنی بر مدار دست
2 باید نوازشی دل بی طاقت مرا گاهی بکش به سلسلهٔ تابدار دست
1 چشمم گشوده است در فیض نوبهار از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
2 منت خدای راکه به عون عنایتش منت پذیر نیستم از خلق روزگار
1 وفاپیشگان، دوستداران خدا را بگویید آن یار دیر آشنا را
2 که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟ چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **