1 مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست
2 یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار غیر این روزنهٔ فیض، در بازی نیست
3 آنکه یک عمر، در این تنگ قفس داشت مرا گیرم آزاد کند، قوت پروازی نیست
1 نگارین جلوهٔ من، تا به کی هر جا نهی پا را؟ چه خواهد شد اگر بر چشم خون پالا نهی پا را؟
2 رکاب از مقدمت جایی که گردیده ست نورانی چرا بر چشم مشتاقان، به استغنا نهی پا را؟
1 سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
2 کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
1 به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را
2 جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم به بام کعبهٔ دل می زنم، ناقوس ترسا را