1 عمریست که تا از تو جداییم بیا در درد به امّید وفاییم بیا
2 برخاسته از سر جهان بنشستیم بر خاک در تو بی نواییم بیا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نشست بار فراقی چو کوه بر دل ما به وصل خویش مگر حل کنی تو مشکل ما
2 به درد عشق رخت ای نگار سنگین دل بگو چه شد بجز از خون دیده حاصل ما
1 تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
2 زان همی سوزد جگر در سینه ام خون ز چشمم می رود بر جای آب
1 بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را پندم نکند گوش زهی خیره ی خود را
2 روی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی تدبیر ندارم چکنم طالع بد را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به