عمریست که عنبرین کمندی از آذر بیگدلی ترجیع 1

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

عمریست که عنبرین کمندی

1 عمریست که عنبرین کمندی بر پای دلم نهاده بندی

2 چندیست که کرده تلخ کامم شیرین دهنی بنوش خندی

3 قرنیست قرین درد و آهم از حسرت قامت بلندی

4 سالیست در آتش فراقم بر باد مفارقت پسندی

5 ز آنماه نگویمش، که حاشا کس ماه ندیده در پرندی

6 ز آن سرو نخوانمش، که هرگز کس سرو ندیده بر سمندی

7 دردم بود از کسی که هرگز رحمی نکند بدردمندی

8 گویند ز هجر یار چونی چون است در آتشی سپندی

9 اینها همه را که بر نوشتم کرده بزمانه ریشخندی

10 ماهی است که دست ناز طفلی افگنده بگردنم کمندی

11 دانم من بعد چاره یی نیست جز آنکه بکنج صبر چندی

12 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

13 ای کرده شعار خود جفا را نشناخته از جفا وفا را

14 بیگانه نواز گشته چندان کز چشم فگنده آشنا را

15 شکرانه آنکه در وصالی مگذار بدست هجر ما را

16 یا رب ز چه شد مقام اغیار پیشش که نبود ره صبا را

17 کوی تو که نیست ره شهانرا آرد که پیام این گدا را

18 گویند، به پیچ سر ز عشقش تدبیر چسان کنم قضا را

19 ایکاش بچشم من گذاری هر گه که نهی بخاک پا را

20 شبهای فراق اگر بدانی حال من زار مبتلا را

21 کینت همه سر بسر شود مهر سازی بوفا بدل جفا را

22 خواهی که شکایتت نگویم با غیر سخن مگو خدا را

23 شبها همه شب نخفته تا روز تا چند ز دوری تو یارا

24 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

25 در خوبی یار من، سخن نیست صد حیف، که مهربان بمن نیست

26 هر لحظه، هزار خار بر دل دارم ز گلی که در چمن نیست

27 جز قصه ی خوبی جمالش حرفی بمیان مرد و زن نیست

28 ای آنکه بجز دو چشم مستت در چشم کس اینقدر فتن نیست

29 کس چون تو ز شکرین دهانان شیرین سخن و شکردهن نیست

30 با روی به از گل تو ما را فکر گل و لاله و سمن نیست

31 از انجمنی مرا چه حاصل کش قد تو شمع انجمن نیست

32 سروی نه چو تو بود به کشمر مشکی چو خط تو در ختن نیست

33 ای آنکه ز درد دوری تو صبرم بدل و توان بتن نیست

34 خواهم که بپرسم از چه کاری رحمت به اسیر خویشتن نیست

35 بینم چو ز کثرت رقیبان در پیش تو فرصت سخن نیست

36 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

37 سروی چو تو بوستان ندارد ماهی چو تو، آسمان ندارد

38 گیرم، ماند بعارضت ماه اما چکنم زبان ندارد

39 گیرم، که چو قامتت بود سرو چون جلوه کند که جان ندارد

40 دوران بوفای من غلامی در روی زمین گمان ندارد

41 از بنده ی چون منی خریدن سود ار نکنی، زیان ندارد

42 دور از سر کوی تو، دل من مرغی است که آشیان ندارد

43 آن کو دارد بدل غم عشق پروا ز غم جهان ندارد

44 دارد یارم، هر آنچه خواهی اما دل مهربان ندارد

45 بی مهر، اگر چه میتواند فکر من ناتوان ندارد

46 دردی که مرا بود، فلاطون دستی بدوای آن ندارد

47 با این همه لابه، بنگرم چون رحمی بمن آن جوان ندارد

48 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

49 او خفته بناز، شب به بستر من حلقه صفت، نشسته بر در

50 من تکیه ی سر نموده زانو او تکیه زده ببالش پر

51 با غیر نشسته روبرو او وز غیر گرفته ساغر زر

52 من ز آتش عشق، گونه ام زرد وز اشک دو دیده دامنم تر

53 غمگین و شکسته حال و محزون در کنج قفس چو مرغ بی پر

54 تنها و غریب و زار و خسته نه یار و نه مونس و نه یاور

55 از طالع فتنه جو در آزار وز یار ستیزه خو، در آذر

56 بختی است مرا، بسی ستمکار یاری است مرا، عجب ستمگر

57 شادیم کم و غمم فراوان درد بیحد و، رنج و داغ بیمر

58 ای از ستم تو هر شب و روز روزم سیه و شبم سیه تر

59 رحمی بمن آر باز امشب مپسند که چون شبان دیگر

60 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

61 بودیم بهم دو یار دمساز همخانه و همنشین وهم راز

62 یا همچو دو مرغ هم ترانه هم نغمه و هم نوا، هم آواز

63 من کرده از او به بلبلان فخر او کرده ز من بگرخان ناز

64 من گشته قرین او بعزت او گشته انیس من باعزاز

65 فریاد، ز آسمان بی مهر افغان، ز سپهر شعبده باز

66 بیند چو دو دوست را بهم دوست بیند چو دو یار با هم انباز

67 تا دور کند ز یکدگرشان سازد دو هزار حیله آغاز

68 القصه چو مرغ پر شکسته من ماندم و او نمود پرواز

69 من مانده غریب در صفاهان او کرده سفر بشهر شیراز

70 جز لطف خدا که میرساند او را بمن و مرا باو باز

71 در زاویه ی فراق تنها دور از رخ آن نگار طناز

72 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

73 این تاج زر، این قبای اطلس بر قد تو می برازد و بس

74 قامت چه نکوست، میبرد دل گردد به پلاس اگر ملبس

75 جز شرح جمال تو نباشد تدریس کلیسیا و مدرس

76 بهتر بود از بهشت مینو با تو ببرندم ار بمحبس

77 از گل تو نکوتری و هرگز نسبت بگلت نمیکند کس

78 هیهات کجا تو و کحا گل؟! کس نسبت گل نکرد با خس

79 غافل شدی از من و ازین بیش از بهر خدا دگر ازین پس

80 یکبار زدرد حال من پرس یکروز بحال درد من رس

81 کم دیده بعارض تو ماهی این چرخ مطبق و مقرنس

82 مگذار در انتظار رویت شبها من بیقرار بیکس

83 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

84 دیدم بر عیش بیخبر دوش زآن سان که برفت از سرم هوش

85 بشکسته کله به نیمه ی سر آویخته زلف از بناگوش

86 افشانده بگل گلاب گویی یا آنکه عرق نشسته بر دوش

87 خلقی ز پیش فتاده از پا جمعی برهش ستاده خاموش

88 فریاد ز دل کشیده گفتم کای کرده ز دوستان فراموش

89 کای داشتم این گمان که جز من جام از کف دیگری کنی نوش

90 یعنی بگزاف مدعی دل کردی بحدیث دشمنان گوش

91 امروز بفکر کار من باش امروز بحال زار من کوش

92 چون من مردم، چه سود فردا در ماتم من شوی سیه پوش

93 شبها که باشتیاق رویت در سینه دلم برآورد جوش

94 با صد حسرت بیاد دارم زآن عارض و قامت و برآغوش

95 بنشینم و زار زار گریم! بر حال دل فگار گریم!

96 گردون بیمهر و یار بی باک نالم از یار یا ز افلاک

97 مشکل بود الفت من و یار او آتش تیز و من چو خاشاک

98 خاشاک کجا و آتش تیز در وی چو فتد بسوزدش پاک

99 من صید ضعیف و ننگ دارد صیاد که بنددم بفتراک

100 فریاد ز دست عشق کز وی یک لحظه نبوده ام طربناک

101 جز آنکه بدست سوده ام دست جز آنکه بسر فشانده ام خاک

102 وصف تو ز چون منی نیاید کاین وصف نمی توان به ادراک

103 از دست تو، زهر ار بکام است ور از زخم تو سینه ام چاک

104 هم زخم تو به مرا زمر هم هم زهر تو خوش مرا ز تریاک

105 شبهای فراق بهر تسکین در پیش نهم چو زاده ی تاک

106 خواهم چو ز وی لبی کنم تر یاد آیدم آن نگار چالاک

107 بنشینم و زار زار گریم برحال دل فگار گریم!

108 تا شد بتو شوخ آشنا دل افگند مرا بصد بلا دل

109 روزم سیه از دل است و دیده نالم، از دست دیده یا دل

110 دل را فگنده در بلا چشم و انداخت بصد بلا مرا دل

111 چون من ببلاش مبتلا ساخت گردید بهر که رهنما دل

112 آخر دیدید ای رفیقان! آورد بروز من چها دل؟

113 نه دل دارد نه یار چون من بست آنکه بیار بیوفا دل

114 از دست تو بیوفا خدا را نالد تا چند بر خدا دل

115 گفتم: نکنم ز دلبران یاد دانم که نمیشود رضا دل

116 گر ز آنکه کنند ریز ریزش از یار نمیشود جدا دل

117 نومیدم شدم از او کزین دام تا هست نمیشود رها دل

118 هر شب ز برای آنکه خود را در مهلکه کرد مبتلا دل

119 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

120 رحم ار بعاشقان ناکام شاید بوفا بر آوری نام

121 یاد آر ز تشنه کامی ما هر گه که کنی شراب در جام

122 ناید دیگر ببام گردون بیند مهت ار بگوشه ی بام

123 ای آنکه ز من رمیده یی کاش با مدعیان نمیشدی رام

124 عمری است که گفته ام دعایت یاد آر ز من گهی بدشنام

125 دردا که نزاده مادر دهر ناکام تری ز من در ایام

126 شامی طرب نکرده ام روز روزی بطرب نکرده ام شام

127 این بود نصیب من ز آغاز تا خود بکجا رسد سرانجام

128 در باغ بروی لاله و گل چون نیست خلاصیم از این دام

129 ای طالع دون و بخت وارون! تا کی من ناامید ناکام؟!

130 شبها تا روز، روز تا شب در فرقت آن مه گل اندام

131 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

132 تا از تو فتاده ام جدا من جز مرگ نخواهم از خدا من

133 ای آنکه کسی ندیده مثلت مثل تو بجویم از کجا من

134 یک عمر وصال کو که گویم کز هجر کشیده ام چه ها من

135 از جور بمن تو آنچه کردی حاشا که فلک نکرد با من

136 دردا که ز آشنایی غیر بیگانه شدم ز آشنا من

137 نشنیدم ازو بغیر دشنام هر چند که گفتمش دعا من

138 درد عجب است عشق دردا مردم زین درد بیدوا من

139 عمرم همه صرف گلرخان شد زین قوم ندیده ام وفا من

140 کار من از آن گذشته ناصح زین دام نمیشوم رها من

141 یک لحظه مرا مکن نصیحت بگذار بحال خود، که تا من

142 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

143 آن لاله عذار عنبرین بو بر بسته هزار دل بیک مو

144 جز چشم سیاه او ندیده کس تیر و کمان بدست هندو

145 او فارغ از آه من شب و روز من روز و شب از جدایی او

146 تا شام نشسته دست بر دل تا صبح نهاده سر بزانو

147 تیری رسدم بسینه ای کاش تا غیر نبینمت به پهلو

148 از حسرت قامتت روان است از سیل دو دیده بر رخم جو

149 جز قد تو، ای نکوتر از سرو جز لعل تو، ای غنچه ی خوشبو

150 من سرو ندیده ام خرامان من غنچه ندیده ام سخنگو

151 ای خواجه ی بیوفا بیاد آر یکبار ز بنده ی دعا گو

152 از دست جفای آن دل آزار رفتم من و مانده دل در آن کو

153 هر روز برای دوری دل هر شب ز فراق آن پریرو

154 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

155 ای گشته تو از جفا فسانه من از تو فسانه ی زمانه

156 تاتیر و کمان بکف گرفتی گردید دل منت نشانه

157 تا کی باشم جدا زکویت چون مرغ جدا ز آشیانه

158 شبها همه شب بعیش و شادی سرگرم ز باده مغانه

159 با ناله ی نای و نغمه ی نی با بربط و مطرب و چغانه

160 در دست تو آستین اغیار من ناله کنان ز آستانه

161 رو کرده بمن ز چار اطراف هر جا که غمی است در زمانه

162 مرغی که شکسته بال باشد میلی نکند بآب و دانه

163 از بخت سیاه من نمانده است تأثیر بناله ی شبانه

164 ای مرگ بر آی از کناری در باب مرا از این میانه!

165 تا کی من بیقرار شبها تا روز چو خورد تازیانه

166 بنشینم و زار زار گریم بر حال دل فگار گریم!

عکس نوشته
کامنت
comment