1 بستردنی است هر چه بنگاشته ام وافکندنی است هر چه برداشته ام
2 سودا بوده است هر چه پنداشته ام دردا که به عشوه عمر بگذاشته ام
1 خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف
2 هرگز نرسی به ذات او تا گویی ماهو و متی و لم و این و کم و کیف
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 ما بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فراپذیریم چو شمع
2 عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع