- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری بتی ماهی نمی دانم سروشی بود پنداری
2 چو بانگ صبح بشنیدم فرشته صورتی دیدم چو ماهی بر سر سروی چو شمعی در شب تاری
3 فراز طاق جفت چشم خون ریز سیه کارش کشیده تا بن گوشش خطی پیوسته زنگاری
4 ز جا برجستم و بی خویشتن در پایش افتادم شدم از دست و در پایش نهادم سر به صد یاری
5 سرم برداشت از خاک ره و بنواخت بسیارم که ما هرگز عزیزان را نیندازیم در خواری
6 پیاپی ریخت در حلقم شرابی چند مستانه کز آن داروی بیهوشی ندارم روی هشیاری
7 به شب خورشید را دیدن ز دستش باده نوشیدن محال محض پنداری خیال فاسد انگاری
8 به چشم ظاهری آنگه جمال غیب کی بینی توانی دید اگر خود را ز پیش خویش برداری
9 به دست آوردمش از بس که می گفتم خداوندا نزاری تا به کی زارد بمگذارش بدین زاری