به بالینم فراز از حکیم نزاری قهستانی غزل 1198

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری

1 به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری بتی ماهی نمی دانم سروشی بود پنداری

2 چو بانگ صبح بشنیدم فرشته صورتی دیدم چو ماهی بر سر سروی چو شمعی در شب تاری

3 فراز طاق جفت چشم خون ریز سیه کارش کشیده تا بن گوشش خطی پیوسته زنگاری

4 ز جا برجستم و بی خویشتن در پایش افتادم شدم از دست و در پایش نهادم سر به صد یاری

5 سرم برداشت از خاک ره و بنواخت بسیارم که ما هرگز عزیزان را نیندازیم در خواری

6 پیاپی ریخت در حلقم شرابی چند مستانه کز آن داروی بیهوشی ندارم روی هشیاری

7 به شب خورشید را دیدن ز دستش باده نوشیدن محال محض پنداری خیال فاسد انگاری

8 به چشم ظاهری آنگه جمال غیب کی بینی توانی دید اگر خود را ز پیش خویش برداری

9 به دست آوردمش از بس که می گفتم خداوندا نزاری تا به کی زارد بمگذارش بدین زاری

عکس نوشته
کامنت
comment