مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان

مسعود سعد سلمان
مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت از مسعود سعد سلمان قصیده 167

قصیده 167 ام از 1098 قصاید

چند گویی که نشنوندت راز

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41

1 چند گویی که نشنوندت راز چند جویی که می نیابی باز

2 بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز

3 از فراز آمدی سبک به نشیب رنج بینی که بر شوی به فراز

4 بیشتر کن عزیمت چون برق در زمانه فکن چو رعد آواز

5 کمتر از شمع نیستی بفروز گر سرت را جدا کنند بگاز

6 راست کن لفظ و استوار بگو سره کن راه و پس دلیر بتاز

7 خاک صرفی به قعر مرکز رو نور محضی به اوج گردون تاز

8 تا نیابی مراد خویش بکوش تا نسازد زمانه با تو بساز

9 گر عقابی مگیر عادت جغد ور پلنگی مگیر خوی گراز

10 به کم از قدر خود مشو راضی بین که گنجشک می نگیرد باز

11 بر زمین فراخ ده ناورد بر هوای بلند کن پرواز

12 گر تو سنگی بلای سختی کش ور نه ای سنگ بشکن و بگداز

13 چند باشی به این و آن مشغول شرم دار و به خویشتن پرداز

14 از دل و سر مساز سنگ و گهر هر چه داری ز دل برون انداز

15 نیز منویس نامه های امید بیش مفرست رقعه های نیاز

16 جز بر صاحب اجل منصور آنکه مهرش برد ز چرخ نماز

17 در صفت مدح او چو گرد آید لشکری کش ز عقل باشد ساز

18 مرکب شکر او چو رعد بکوب علم وصف او چه مه به فراز

19 حمله ها بر به طبع تیغ گذار رزم ها کن به وهم تیرانداز

20 تو بهی قرعه امید بزن تو بری مهره مراد بباز

21 ور نوای مدیح خواهی زد رود کردار طبع را بنواز

22 حرز جان تو بس بود ز بلا مدحت شهریار بنده نواز

23 پادشاه بوالمظفر ابراهیم آن زمانه نهاد گردون ساز

24 آنکه از عدل و جود او به جهان رنج کوتاه گشت و عمر دراز

25 ای به هر حال چون عصای کلیم تیغ برانت مایه اعجاز

26 مهر مجدی بر آسمان شرف روز از تو بتافت زیب و براز

27 نام تو بر نگین دولت نقش جاه تو بر لباس ملک طراز

28 شرف دودمان آدم را به حقیقت تویی و خلق مجاز

29 صدفم من که در شود به ثبات هر چه آید مرا به طبع فراز

30 داریم همچو مشرکان به عذاب ورچه هرگز نخواندمت انباز

31 شده از من موافقان رنجور شده بر من مخالفان طناز

32 نه غم مدح تو ازین دل کم نه در سعی تو بر این تن باز

33 خواستم کز ولایت مهرت بروم جان مرا نداد جواز

34 کردم این گفته ها همه موجز که ستودست در سخن ایجاز

35 روز عیشم نداد خواهد نور تا نبینم چو آفتابت باز

36 تا بود صبح واشی و نمام تا بود ساعی و غماز

37 زین شود باغ طبله عطار زان شود راغ کلبه بزاز

38 بر چمن ورد و سرو ماند راست به رخ و قد لعبتان طراز

39 همچو ورد طری بتاب و بخند همچو سرو سهی ببال و بناز

40 با علو سپهر بادت امر با سعود زمانه بادت راز

41 همه فردای تو به از امروز همه فرجام تو به از آغاز

شعر قالب : قصیده سبک : خراسانی
عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر چند گویی که نشنوندت راز

شاعر شعر چند گویی که نشنوندت راز چه کسی است ؟

شاعر شعر چند گویی که نشنوندت راز مسعود سعد سلمان می باشد.

شعر چند گویی که نشنوندت راز در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر چند گویی که نشنوندت راز چیست ؟

قالب شعر چند گویی که نشنوندت راز قصیده است

سبک شعر چند گویی که نشنوندت راز چیست ؟

سبک شعر چند گویی که نشنوندت راز سبک خراسانی است

مضمون اصلی شعر چند گویی که نشنوندت راز چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت از مسعود سعد سلمان قصیده 167

قصیده 167 ام از 1098 قصاید
بنر