گوی داند که بچوگان از آشفتهٔ شیرازی غزل 1014

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

گوی داند که بچوگان کسی افتاده

1 گوی داند که بچوگان کسی افتاده که بسر رفته بمیدان و بسی افتاده

2 حالت عاشق بی دین و دل آری داند هر که را کار دل و دین بکسی افتاده

3 همه تن حیرتم از آب و هوای ره عشق که هما از چه شکار مگسی افتاده

4 دل مجنون بفغان ناقه لیلاش زپی کاروان از پی بانگ جرسی افتاده

5 دل ببوی سر زلف تو شکار نظر است درد شب بین که بدست عسسی افتاده ‏

6 عقل اندوخته خرمن بره پرتو عشق در ره برق عجب مشت خسی افتاده

7 توئی آن نور که از طور ولایت جستی که کلیمت بشعاع قبسی افتاده

8 غم فردا مخور آشفته که کارت بعلیست داد خواهی بعجب دادرسی افتاده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر