حکایتیست که با کس نمی از جهان ملک خاتون غزل 374

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

حکایتیست که با کس نمی توانم گفت

1 حکایتیست که با کس نمی توانم گفت حدیث عشق تو درّیست می نیارم سفت

2 ز صبر طاق شدم همچو طاق ابرویت به درد و ناله ی هجرانت تا که گشتم جفت

3 گرم قرار نباشد به هجر نیست عجب میان آتش سوزان بگو که یارد خفت

4 به هر بلا و ستم کز غمت رسید به دل بداد ترک سر و جان و ترک عشق نگفت

5 رسید خیل خیالت به مأمن دیده به غیر صورت زیبای دوست پاک برفت

6 چو قامت تو نرستست در چمن سروی گلی چو روی تو در هیچ بوستان نشکفت

7 ز دست بیهده گو گویدم که ترکش کن نگوید این به جهان کس حکایتیست بگفت

8 به هر طریق که باشد نشان ضربت عشق به هیچ روی نباشد ز مدعی بنهفت

9 به تیغ غمزه و آن چشمهای مست ترا بریز خون دل عاشقان به زار که گفت

عکس نوشته
کامنت
comment