دارد همیشه عشق سخن ناتوان از جویای تبریزی غزل 118

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

1 دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا

2 در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت منقاروار هر قلم استخوان مرا

3 از خارخار ناوک مژگان او نماند جز استخوان و پوست به تن چون کمان مرا

4 مصنونم از گداز محبت که افکند بر پای سرو یار چو آب روان مرا

5 تا کی ز آشنایی سنگین دلان زند صراف عشق بر محک امتحان مرا

6 اندیشه کردنی است سراپای او ولی برده خیال موی کمر از میان مرا

7 لخت دل برشته و مشت سرشک تلخ در راه جستجوی تو بس آب و نان مرا

8 جویا بطرز آن غزل صائب است این در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

عکس نوشته
کامنت
comment