- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هم چنین عمری ست تا دیوانه وار دست بر سر می زنم از عشقِ یار
2 آتشی در جانِ ما بر سوختند تا برآورد از نهادِ جان دمار
3 چند ازین دریایِ نا پایان پدید چند ازین وادیِ نافرجام کار
4 عشق بی نقصان و عاشق بی غرض راه بی پایان و دریا بی کنار
5 مرد را عشقی بباید معتبر عشق را مردی بباید نام دار
6 سوز کو گر داغِ یارت کرد عشق درد کو گر زخمِ عشقت زد نگار
7 اشکِ خونین ریز در صحرایِ درد تا بود کز دیده بنشانی غبار
8 چون نزاری میل در کش عقل را تا ببینی سّرِ پنهان آشکار