1 این دل چو شب جوانی و راحت و تاب از روی سپیدهدم برافکند نقاب
2 بیدار شو این باقی شب را دریاب ای بس که بجویی و نیابیش به خواب
1 رایت حسن تو از مه برگذشت با من این جور تو از حد درگذشت
2 آتش هجر توام خوش خوش بسوخت آب اندوه توام از سر گذشت
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 بیعشق توام به سر نخواهد شد با خوی تو خوی در نخواهد شد
2 آوخ که به جز خبر نماند از من وز حال منت خبر نخواهد شد