1 ای رخت رشک آفتاب شده آفتاب از رخت به تاب شده
2 آفتابیست آن دو عارض تو زلف تو پیش او نقاب شده
3 زود بینم ز تیر غمزهٔ تو عالمی سر بسر خراب شده
4 گرچه هست ای پریوش مهرو بتگری را رخت مب شده
5 هست بر آتش غم هجرت جگر انوری کباب شده
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت