نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیده‌ام از سعیدا غزل 455

نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیده‌ام

1 نی همین از خودنمایی پا و سر پیچیده‌ام خویش را در جیب صد عیب و هنر پیچیده‌ام

2 هرچه با گردون دون دادم همانم باز داد چون صدا این کوه را من بر کمر پیچیده‌ام

3 باطن خود را به ظاهر نیک گردانیده‌ام این بدان ماند که عیبی در هنر پیچیده‌ام

4 فکر زلفش تا نبیند همچو مشک افسردگی چون ضیا در پرده‌های چشم تر پیچیده‌ام

5 او منزه بوده است از نقد و جنس و خیر و شر من عبث بر تار و پود خیر و شر پیچیده‌ام

6 قطرهٔ خونی به بیداری برآید مشکل است ز این رگ خوابی که من بر نیشتر پیچیده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر