- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این خیال خودپرستانند غافل کان جمال تا به چشمی درنیاید برنیاید در خیال
2 عقل گوید رب ارنی عشق میگوید که هی! کَیفَ اَعبُد؟ گاه من معبودم و گه ذوالجلال
3 کَیفَ اَعبُد را شنیدی کوش تا بینی رُخَش دیدهٔ ربّی اری گر هم طلب کن زان جمال
4 یک خطاب آمد به عقل و عشق از دربار دوست در صماخ این تجنب در سماع آن یقال
5 عقل مینالد ز خویش و عشق مینالد ز دوست این همیجوید وصال و او همیگوید محال
6 من سیهبخت جهانم لیک در دوران شاه همچو زلف دلسِتانم کز وی افزاید جمال
7 جان ستاند جان دهد جزع سیه از یک نگاه وان لب لعلی هنوز آسوده از رنج دلال
8 گر پریشان و سیهبختم همیبینی چه باک زلف مشکین توام کز وی فزایی بر جمال