حیفم آید ز خدنگ تو که بر خاک افتد از جامی غزل 138

حیفم آید ز خدنگ تو که بر خاک افتد

1 حیفم آید ز خدنگ تو که بر خاک افتد چشم دارد که بر این سینه صد چاک افتد

2 دوز چاک دلم از تیرگه صیاد مباد که تو را زآتش آن شعله به فتراک افتد

3 تیرت آمد به هدف من ز هدف مدور هننز غصه به حصه عاشق که نه چالاک افتد

4 مثل تو زیر فلک چون طلبم چون دانم کین صدف را نه چو تو یک گهر پاک افتد

5 همچو می می خوریم خون و نمی داری باک کس مبادا که حریف چو تو بی باک افتد

6 بر سر سبزه و گل گشت چمن کن که مباد سایه سرو قدت بر خس و خاشاک افتد

7 جامی از زهر جداییت فتاده به هلاک وای جان وی اگر کار به تریاک افتد

عکس نوشته
کامنت
comment