مراست درد فراقی که از جهان ملک خاتون غزل 825

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مراست درد فراقی که نیست درمانش

1 مراست درد فراقی که نیست درمانش شبیست شدّت هجران که نیست پایانش

2 مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم که از بلای فراق تو نیست سامانش

3 عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود که نیست در همه عالم حد بیابانش

4 ببین که مشکل ما حل نمی شود باری از آن سبب شب هجران ما شد آسانش

5 دلم ز دست غم و درد تو به جان آمد بگو که با که بگوییم درد پنهانش

6 طبیب درد دلم را دوا نمی سازد چرا که نیست امیدی چنان بدین جانش

7 اگر به جان رسدت دست ای جهان زنهار مکن دریغ و به جانان خود برافشانش

عکس نوشته
کامنت
comment