- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مراست درد فراقی که نیست درمانش شبیست شدّت هجران که نیست پایانش
2 مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم که از بلای فراق تو نیست سامانش
3 عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود که نیست در همه عالم حد بیابانش
4 ببین که مشکل ما حل نمی شود باری از آن سبب شب هجران ما شد آسانش
5 دلم ز دست غم و درد تو به جان آمد بگو که با که بگوییم درد پنهانش
6 طبیب درد دلم را دوا نمی سازد چرا که نیست امیدی چنان بدین جانش
7 اگر به جان رسدت دست ای جهان زنهار مکن دریغ و به جانان خود برافشانش