خطی ست بر گل رویت ز مشک تر مسطور از جامی غزل 442

خطی ست بر گل رویت ز مشک تر مسطور

1 خطی ست بر گل رویت ز مشک تر مسطور که باد آفت چشم بد از جمال تو دور

2 به ملک حسن سلیمان تویی و لب خاتم به گرد خاتم تو صف کشیده مشکین مور

3 خمار چشم تو دارم ز جام لعل لبت به یک دو جرعه ببخشای بر من مخمور

4 تو در میان و برای تو هر شبی گردان فلک به گرد زمین با هزار مشعل نور

5 مجوی شیوه رندان ز شیخ شهر که نیست ز ذوق دردکشان بهره مند مست غرور

6 حریم میکده خوش مامنی ست کو رضوان که خاکروبی این در کند به گیسوی حور

7 به دور عاطفت شاه می کشد جامی ز جام ساقی بزم صفا شراب طهور

8 سپهر مرتبه سلطان ابوسعید که شد سرای ملک ز معمار عدل او معمور

9 صدای نوبت جاه و جلال او بادا درین مقرنس زنگار خورد تا دم صور

عکس نوشته
کامنت
comment