عمریست تا من از جان از جهان ملک خاتون غزل 1014

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم

1 عمریست تا من از جان حیران آن جمالم بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم

2 دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی در بحر غم گرفتار در جستن وصالم

3 کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم

4 در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم

5 خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه خون دل جهانی گویی بود حلالم

6 تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم

7 حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم

عکس نوشته
کامنت
comment