- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمریست تا من از جان حیران آن جمالم بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم
2 دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی در بحر غم گرفتار در جستن وصالم
3 کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی کاندر هوای وصلش مرغی شکسته بالم
4 در کارگاه وصلش نقشی نبست هرگز استاد عشق زان رو بی نقش او خیالم
5 خون دلم بخوردی از چشم مست و آنگه خون دل جهانی گویی بود حلالم
6 تا روی همچو ماهش از دیده رفت گویی بر یاد ابروانش پیوسته چون هلالم
7 حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست نه صبر هست و نه دل اینست بی تو حالم