-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 عمری ست نور چشم جهان بین ماست یار بی نور مانده چشم جهان بین کجاست یار
2 بر خاک ره چو سایه فتادیم و هم چنان خورشید اوج کنگره کبریاست یار
3 دردی جداست همدم هر تار موی من تا با رقیب همدم و از من جداست یار
4 یک جا نکرد با من بی خان و مان مقام با من درین مقام ندانم چراست یار
5 چون تیره شد ز ظلمت هجران شبم چه سود کز چهره صبح دولت اصل صفاست یار
6 گفتم به وعده راست نیی رنجه شد ز من یاری نباشد اینکه برنجد ز راست یار
7 جامی تو وصل خواستی از یار و او فراق گر عاشقی مخواه به جز آنکه خواست یار