-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا دلی ست که بر خویشتن بمیسوزد چنان که جانم از آن سوختن بمیسوزد
2 درون سینه عجب نیست گر بسوزد دل چو از برون تنم پیرهن بمیسوزد
3 به نامه شرح فراقش نمی توانم داد که نوک خامه ز دود سخن بمیسوزد
4 چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست که چرخ را دل بر جان من بمیسوزد
5 بسوخت جانم از این پس نفس نخواهم زد ز سوزناکیِ آهم دهن بمیسوزد
6 ز آتشِ غم ، نفتِ فراق نزدیک است که هر کجا که نشینم وطن بمیسوزد
7 عجب مدار از این سان که گشته ام بر من دلِ نزاریَ کِ ممتحن بمیسوزد