- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا دلی ست به صد گونه درد پرورده که رفت جان و جهانم وداع ناکرده
2 ز من گذشت تغافل کنان نمی دانم که طبع نازکش از من چرا شد آزرده
3 ز پا فکند مرا هجر او مباد آن روز که رو به مرد کند این بلای صد مرده
4 بود به دیده مردم چو مردم دیده چه عیب از آنکه شد از تاب خور سیه چرده
5 برون فتاد دل از پرده شکیب و هنوز زمانه تا چه برون آرد از پس پرده
6 مقلدان چه شناسند داغ هجران را خبر ز شعله آتش ندارد افسرده
7 دریغ و درد که جامی به خشکسال فراق ز پا فتاد بر از کشت وصل ناخورده